۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

من یک زنم


من زنی مسلمانم، برای خدمت به مردها افریده شده ام. من دردی به درازای تاریخ اسلام را با خود حمل میکنم. هر روز با تن خود تازیانه های بیداد را تحمل می کنم. من باید هر روز اندوه صدها زن مسلمان وزجر کشیده را ببینم و سکوت کنم .
سینه ام مالامال از اندوه است. درد هایم به ظاهر آرامند و در بستر خواب خفته. چرک زخم هایم به ظاهر خشک شده است اما روح من آشکارا چرکین است. هزار و چهار صد سال است که تحقیرها را پذیرفته ام و هیچ نگفته ام.
من در بستر مرگ آرمیده ام و زیر بار تحقیر و خفت مدفونم .
اما چرا؟ چرا این گونه زندگی میکنم؟ این همه سال کافی نبود؟
چرا... کافیست. دیگر کافیست. تحقیر و توهین و بندگی کافیست.
میخواهم برخیزم، پس برمیخیزم .
میخواهم کالبدم را بشکافم، پس میشکافم.
من یک زنم، ققنوسی که از مرگ خود زندگی باز می یابد و از خاکستر جسم آتش گرفته اش تولدی دوباره میابد.!!

۱ نظر:

  1. نوشته زیبایی است و در حین زمان واقعیتی تلخ...
    می خواهیم برخیزیم، پس همه به پا بر میخیزیم!

    پاسخحذف